Tuesday, November 13, 2012

جمهوری اسلامی وادار به اعتراف شد و این قدم مثبتی است اگرچه به قیمتی بسیار گزاف

 
سردار رادان، جانشین فرمانده نیروی انتظامی ایران، از قتل ستار حسینی "متاسف" است.
 عباس جعفری دولت آبادی، به اصطلاح دادستان تهران، هم می گوید: "سیاست قوه قضاییه رسیدگی بدون اغماض به این پرونده است و این روزها اگر ما مطلبی نمی‌گفتیم، به معنای عدم موضع‌گیری نبود بلکه به معنای این بود که ممکن بود بیانات ما باعث شود تحقیقات سوخت شود و سکوت ما از سر این بود که تحقیقات از بین نرود."
محمد دهقان، عضو هیئت رئیسه مجلس ایران، هم می گوید که: "اگر با ماموران و قضات متخلف در ماجرای کهریزک در سال ۸۸ برخورد می شد، امروز شاهد این اتفاق تلخ نبودیم."
سید حسین نقوی، سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس ایران، هم معتقد است که: "اگر با ماموران و قضات متخلف در ماجرای کهریزک در سال ۸۸ برخورد می شد، امروز شاهد این اتفاق تلخ نبودیم."
و بالاخره غلامحسین محسنی اژه ای، سخنگوی قوه به اصطلاح قضائیه جمهوری اسلامی، اعتراف می کند که: "۵ نقطه از جسد ستار بهشتی، از جمله ساق پا، دست، پشت کتف و یکی از ران های او دارای علامت کبودی بوده است." البته این را نمی گوید که بر روی سر این جوان مظلوم، گودی عمیقی وجود داشته که با گچ پر کرده بوده اند و باز هم خون ریزی آن مشهود بوده است. قضاوت با خوانندگان که چه بلایی برسرش آورده اند!
پیغامی که این واکنشها به ما میدهد؛ اگرچه دیر، پیغام مثبتی است. تاخیر هم قابل درک است. دلیل آن، اما بسیار مهمتر است. مردم ما سکوت خود را شکستند. مردم ما متوجه شدند که دفاع از جان از دست رفته ستار؛ دفاع از جان خود آنهاست. چرا که فردا ستار دیگری، در دخمه و یا سیاهچال دیگری زیر شکنجه کشته میشد و آب هم از آب تکان نمی خورد. حال اما قضیه کاملا تفاوت دارد. عوامل دست چندوم بازجو و یا مامور جنایت پیشه ای که قبلا با فراغت بال و با مصونیت کامل دست به هر جنایتی میزد؛ بار دیگر که بخواهد دستش را بروی فرزندان مردم بلند کند؛ دوبار به سرنوشتی که در انتظارش خواهد بود فکر می کند.

از آن مهمتر؛ سران سیاسی؛ نظامی؛ پلیسی و یا لباس شخصی آنان پیغام مهمی را دریافت کرده اند. مسئول اتفاقاتی که در زیر مجموعه قدرت آنان می افتد، هستند. ای کاش ما، مردم زودتر از این سکوت خود را در برابر ظلم و جنایت می شکستیم. ستار زنده بود، امروز. 

نوبت تک تک زندانیان سیاسی ایران است. مردم ما باید شروع به صحبت و نوشتن درباره آنان، خانواده شان و وضعیت زندان آنان کنند. باید خواستار آزادی تمامی زندانیان سیاسی باشند. امروز، روز دیگریست.  


Saturday, November 10, 2012

قتل وبلاگ نویس ایرانی در زیر شکنجه


ستار بهشتی، وبلاگ نویس ایرانی، یک هفته بعد از بازداشت؛ زیر شکنجه در زندان اوین کشته شد. چه راهت از مرگ در زیر شکنجه حرف می زنیم. از کتک خوردن شدید یک انسان تنها با دستان بسته و از سقف آویزان شده. مچهای دستانش به شدت کبود شده بوده اند. هم بندیهایی که چند ساعت او را دیده بوده اند، گفته اند. 
 
جرمش؟  در فیس بوک و بلاگ شخصی نوشتن از وضعیت ناگوار مردم و اعتراض کردن به شرایط؛ که خودش یکی از آن مردم بود. بخاطر بیان نظر و عقیده خود تا سر حد مرگ، کتکش زدند و شکنجه اش کردند. بدون محاکمه؛ بدون محکومیت، بدون حکم، چرا که نمی توانستند فردی را به جرم نوشتن اعدام کنند. چه خبر است در این کشور؟ هرج و مرج است؟ جنگل است؟ کشور بی صاحب است؟ اما نیست، ستار، پدر و مادر داغ دیده و خانواده بیچاره اش صاحبان این کشور هستند. اینان چه کسانی هستند که بخود اجازه می دهند با مردم و جگر گوشه های آنان چنین کنند؟ چه کسی به اینان چنین اجازه و قدرتی داده است؟ که فرزند 35 ساله مردم را که پدر و مادری با خون جگر بزرگ می کند و بعد ظرف چند روز بهشان تلفن میزنند که برای فرزندتان "قبر بخرید".

مقصر کیست؟ این آدمکشان؟ یا خود مردم؟ شاید پدر و مادران مقصر باشند. چرا که سکوت می کنند. شاید تمامی پدران و مادران قبلی هم مقصر بودند که کار به اینجا کشیده شده است. شاید زمانی که اولین فرزند مردم را زندانی و شکنجه کردند و پدر مادرش از ترس ساکت شدند؛ باعث مرگ ستار شدند. شاید من و شما مقصریم که ایستادیم و تماشا کردیم در جلوی چشمانمان فرزندان مردم را بزنند، با چاقو؛ با قمه؛ در دانشگاه؛ در خیابان؛ در کهریزک...! شاید اگر بی تفاوت از کنار تضیع حق شهروندی هموطنانمان در کوچه و خیابان رد نمی شدیم؛ امروز ستار و ستارها زنده بودند.

همین است. این مردم هستند که به جنایتکاران اجازه جنایت می دهند؛ با ترس و وحشت خود. اما اگر یکبار شیون کردند و مردند؛ همه چیز درست خواهد شد.  

Wednesday, October 31, 2012

باور نکردنی اما حقیقت

چندی پیش دوستی در سیدنی تلفن زد، میدونه که من وکیل مهاجرتی هستم، و گفت که شماره من رو به یکی از بستگانش در ایران داده است و قرار است که با من تماس بگیرد. گفت که مشکل مهاجرتی دارد. چند روز بعد از این اتفاق، آقایی از ایران زنگ زد و گفت که شماره من را از دوست ما در سیدنی گرفته است و مشکلی دارد. مشکلش اما، مشکل  تنها او نبود. گفت که آنان 50-100 نفر هستند که 3 سال پیش هر کدام بین 10 تا 20 میلیون تومان به  فردی  در ایران پرداخته اند که برای آنان ویزای استرالیا بگیرد.
 
گفت که این آقایی را که بنام گرفتن ویزای استرالیا از آنان مبلغی بالای یک میلیارد تومان دریافت کرده است را بجرم کلاهبرداری دستگیر کرده اند و در زندان اوین است. بعد از آن هم ای میلی از فردی در استرالیا برای من فروارد کرد. فرد مذکور در جواب ای میل این آقای مال باخته که در مورد آقای کلاهبردار پرسیده بوده است گفته بود که: "من نه لیگال پرکتیشنرم(وکیل حقوقی) و نه ایجنت مهاجرتی، فقط مسئول پست کردن و دریافت محموله های پستی بوده ام و آقای کلاهبردار هم از من خواسته بود که اکیدا با هیچ کدام از این افراد مال باخته تماسی نداشته باشم." این ترجمه ای میل انگلیسی این فرد در استرالیا بود.

ظاهرا شرایط سخت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور ما، و آمار بالای متقاضیان مهاجرت، زمینه مساعدی را برای فعالیت کلاهبرداران فراهم کرده است. خود من بارها وب سایتها و تبلیغات روزنامه هایی را مشاهده کرده ام که در آن، افرادی ادعای گرفتن ویزای استرالیا را مطرح کرده اند که با یک سرچ ساده نام آنان در سایت مارا، به قلابی بودن ادعای آنها پی برده ام.

لازم است که هموطنان عزیز ایرانی داخل و خارج از کشور بسیار مراقب باشند که در دام چنین کلاهبردارانی نیفتند.    
   

Friday, October 12, 2012

زمان ماهیگیری ایرانیان

چند روز پیش ترکیه یک هواپیمای سوریایی که از روسیه به مقصد دمشق در پرواز بود را به زور وادار به فرود در ترکیه کرد. دلیل این اقدام را هم بازرسی برای تسلیحات نظامی ارسالی برای دولت اسد اعلام کرد. بعد از بازرسی هم مشخص شد که هواپیما، ایر باس 320 با ظرفیت حدود 200 نفر مسافر که تنها 30 نفر مسافر داشته است !، حامل سلاح بوده است. اینها چیزهایی بود که در اخبار آمده بود. اما این اتفاق در زمانی می افتد که چندی پیش آمریکا تمامی هواپیماهای ایرانی به مقصد سوریه را تحریم کرد. بدان معنا که آمریکا خواهان بازرسی تمام هواپیماهای ایرانی به مقصد سوریه شده است. و این اقدام شامل تمام کشورهایی که حریم هوایی آنان توسط آن هواپیماها استفاده می شوند، خواهد شد.
این دو اتفاق پیغام مهمتری می تواند داشته باشد. پیغامی نه در مورد درگیری بشر السد و مخالفین او در سوریه؛ بلکه در مورد درگیری بزرگتر غرب و شرق-البته اگر فرض را بر این بگذاریم که شرق(اینجا روسیه) بتواند و حاضر باشد که تا آخر راه را ببیند و برود!
غرب نخواهد توانست که اجازه دهد منافع و امنیت دراز مدت آن در منطقه و در مقیاس بزرگتر، در سراسر جهان، بواسطه بازی مسکو-تهران-پکن به خطر بیفتد. برای غرب، و برای مسکو و تهران هم، درگیری در سوریه نقطه عطف تاریخی بحساب خواهد آمد. با این فرق که موقعیت مسکو در مقابل آمریکا تفاوت بسیار دارد.

متحدین مسکو در این بازی منطقه ای ایران و سوریه، که البته میتوان حزب الله لبنان را هم بواسطه ایران در کنار آنان قرار داد. عراق را بر خلاف انتظارات، و حتی با وجود متحدین نسبتا پر قدرت شیعه جمهوری اسلامی، میتوان از این بازی بیرون گذاشت. چرا که سیاستمداران شیعه عراقی دیوانه نیستند و جبهه قدرتمند را میشناسند. حرکت و جایگاه شیعه عراق به رهبری آیت الله سیستانی از زمان سقوط صدام تا به امروز گواه این ادعا خواهد بود. و اما چین. جمهوری اسلامی تلاش بسیار می کند که پای چین را هم به این میدان بکشد؛ و درگیری احتمالی با خود را جنگ جهانی عنوان کند، من اما چین را بازیگر فعال این میدان نمی بینم. چین باهوش تر از این است که بر روی اسب مرده شرط بندی های کلان کند. البته بازی می کند؛ اما گره زدن منافع ملی کشور و مردمش به اسب مرده؟ من نمی بینم.

آمریکا در مقابل، متحدین پر و پا قرص تاریخی اتحادیه اروپا و ناتو را در کنار خود دارد. علاوه بر آن، آمریکا تمامی کشورهای حاشیه خلیج فارس و دیگر کشورهای خاورمیانه را هم همراه خود دارد. برای آمریکا و متحدین غربی آن، اجازه راه اندازی بلوک شرق دیگری توسط روسیه، پوتین و دوستانش؛ اینبار با وجود خطر جدی و پتانسیل بلوک مذهبی شیعه به سرکردگی جمهوری اسلامی؛ کابوسی غیر قابل تصور است. تصور روبرو شدن با مذهبیون افراطی؛ دوست تروریستها؛ با بمب اتمی در دست؛ فاجعه ای خواهد بود که هیچ انسان عاقلی، حتی با ضریب هوشی پایین، اجازه آن را نخواهد داد. آمریکا و غرب که جای خود را دارند!

این را فکر می کنم جمهوری اسلامی و سران نظامی...
 


 
بعنوان یک ایرانی خواهان آزادی بشری و دمکراتیک برای مردم کشورم، فکر می کنم که باید با قلاب منتظر باشیم.


Sunday, October 7, 2012

آقای رفسنجانی باید که بسیار فکر کند

هاشمی رفسنجانی در مصاحبه ای در تهران، از آمادگی خود برای نجات جمهوری اسلامی از مخمصه ای که در آن گرفتار آمده است گفته. او می گوید که اگر رهبر بخواهد، او حاضر است که کمک کند و اوضاع را به مسیر سابق برگرداند. سوال اینجاست که ایشان از کدام اوضاع و مسیر صحبت می کنند؟
اوضاع سیاسی سابق؟ اوضاع اقتصادی سابق؟ کدام سابق؟ 32 سال گذشته؟ و یا جمهوری اسلامی قبل از کودتای پاسداران و ریاست جمهوری احمدی نژاد؟ آقای رفسنجانی باید به روشنی پاسخ این سوالات را بدهند تا بتوان با او در مورد توانایهایش صحبت کرد. اما اگر ایشان به کلی گویی، و بخصوص با تاکید بر اجازه دادن و یا ندادن فردی همطراز با مثلا حسنی مبارک، قذافی، بن علی، علی عبدالله صالح و یا بشر السد سوریایی، اکتفا کنند، باید گفت که وقتشان را تلف می کنند.  
آقای رفسنجانی باید بداند که اوضاع اقتصادی، در حال فرو پاشی در زیر فشار تحریم، و سیاسی کشور ایران، بله کشور ایران و نه جمهوری اسلامی، چیزی جدای از هم نیستند که ایشان بتوانند مثلا براحتی یکی را به نفع یا ضرر آن یکی بهبود بخشند؛ و یا بقول ایشان به مسیر قبلی برگردانند. ایشان باید بدانند که بدون داشتن حکومتی دمکراتیک مبتنی بر رای مردم و تامین حقوق بشری مردم ایران؛ هرگز نخواهند توانست که اوضاع اقتصادی ایران را؛ حتی با تسلیم بلاشرط در مقابل خواسته های هسته ای غرب، بهبود بخشند. به یک دلیل ساده، حکومت دمکراتیک نشات گرفته از رضایت مردم، که فراهم کننده فضای سالم سیاسی،  لازمه ثبات، سرمایه و سرمایه گذاری است. در حال حاضر؛ مردم ایران مشروعیت سیاسی این نظام را از آن گرفته اند، و غرب این را دیده است. این مشکل جمهوری اسلامی است. آقای رفسنجانی و یا هیچ فرد دیگری در این نظام قادر نخواهد بود این مشکل را حل کند؛ مگر اینکه در مقابل مردم ایران و خواسته های بحق آنان تمکین کنند. این خواسته غرب است.
حال سوال از آقای رفسنجانی این است که، چطور می خواهید این خواسته را تامین کنید؟ با بستن سایتهای غنی سازی اورانیوم؟ با ایجاد رابطه مستقیم با آمریکا؟ با به رسمیت شناختن اسرائیل و یا با دست برداشتن از حمایت مالی از گروههای تروریستی امثال حزب الله لبنان و حماس؟ تک تک این موارد شاید که در کوتاه مدت، اقدامی مثبت خوانده شود و لبخندی از آقای اوباما و یا خانم کلینتون نصیبتان کند؛ اما در میان، و قطعا در دراز مدت کمک زیادی به شما نخواهد کرد. بنابراین من بسیار مایلم بدانم که آقای رفسنجانی از کدام مسیر سابق صحبت می کنند و چطور می خواهند آن را عملی کنند؟  


Saturday, October 6, 2012

بازی احمدی نژاد و دوستانش با رقبای سیاسی و یا همه آنها با ما و غرب؟

 
هفته گذشته در ظرف چند روز، ریال ایران 30 درصد ارزش خود را در مقابل دلار از دست داد. دو سه روز بعد هم، احمدی نژاد آمد و در مصاحبه تلویزیونی، بحران براه افتاده را به گردن تحریمهای غرب انداخت. احمدی نژاد برای مصاحبه تلویزیونی خود؛ به اتفاق اول نیاز داشت.

البته چند روز قبل از این اتفاقات، احمدی نژاد در آمریکا، گفته بود که ایران آماده مذاکره با آمریکاست و حتی حاضر است غنی سازی اورانیوم 20% را کنار بگذارد.

در زمانی که تاثیرات تحریمهای غرب بر اقتصاد ایران، آرام و خزنده برنامه ریزی شده اند؛ چنین بحران بزرگی در ظرف چند روز کمی شک برانگیز بنظر می رسد، که از زوایای مختلف میتوان بدان نگاه کرد.  

احمدی نژاد در آمریکا اعلام می کند که ایران حاضر به مذاکره مستقیم با آمریکا در کل، و نگاه مثبت به عدم غنی سازی اورانیوم 20% است. این پیشنهاد واکنشهای زیادی در تهران، و بخصوص از جانب هواداران علی خامنه ای که تصمیم گیری در مورد این دو موضوع-مذاکره و رابطه با آمریکا و غنی سازی اورانیوم-را در حیطه اختیارات رهبر می دانند، به دنبال داشت. این امر در ظاهر، یک زاویه نگاه، اعلام نظر احمدی نژاد را ابتکار او و چرخه اطرافش جلوه می دهد. یعنی که او بدون اجازه و مشورت با رهبر، و سر از خود، بعنوان رئیس دولت در تهران، رهبر و محافظه کاران حامی او را دور زده و در مقابل عمل انجام شده قرار داده است.

برای جلب حمایت عمومی در داخل از موضع اعلام شده در آمریکا، احمدی نژاد و دوستانش نیاز به زمینه سازی داخلی داشتند. عدم تلاش برای کنترل بازار ارز، و یا عدم ارائه ارز کافی، کافی بود که ظرف چند روز اتفاقی بیفتد که همه شاهد بودیم. با آمدن احمدی نژاد به تلویزیون و انداختن تقصیر گرانی ارز به گردن تحریمها، او بنوعی از اعلام موضع مذاکره و سازش با آمریکا دفاع کرد. هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا، هم بلافاصله اعلام کرد که در صورت همکاری جدی ایران؛ تحریمها سریعا تعدیل خواهند شد.  

 اگر این نگاه درستی باشد، میتوان نتیجه گرفت که احمدی نژاد و دوستانش تلاش می کنند که قبل از پایان دوران ریاست جمهوریش، مدال افتخار شکستن طلسم قطع روابط 32 ساله با آمریکا را برگردن بیندازند. و با این کار از تمامی رقبای سیاسی، محافظه کار یا اصلاح طلب، سبقت گرفته، زمینه را برای حضور پررنگتر، قطعا با شانس بیشتر و نظر مساعدتر رای دهندگان جوان و عموما حامی اصلاح طلبان در انتخابات پیش روی ریاست جمهوری، فراهم کنند.

زاویه دیگر نگاه اما، میتواند این باشد که ماشین سیاسی جمهوری اسلامی هماهنگ عمل می کند. بدان معنی که اعلام موضع احمدی نژاد در آمریکا، با هماهنگی کامل با رهبر و چرخه محافظه کاران اطراف او انجام شده است. آنها بخوبی از تنگنایی که جمهوری اسلامی در آن گرفتار است، آگاهند و با مشورت و صلاحدید هم تصمیم به اعلام موضع توسط احمدی نژاد گرفته شده است. موضعگیرهای هواداران و مشاوران رهبر منجمله علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه اسبق، در مقابل احمدی نژاد هم، چیزی بیش از ظاهر سازی و دعوای به اصطلاح زرگری بین دوستان نیست.  

در هر حالت، واقعیت امر این است که جمهوری اسلامی در تنگنا قرار دارد؛ راه و انتخاب زیادی ندارد. با نزدیک تر شدن به تعیین تکلیف رژیم اسد در سوریه؛ انتخابات ریاست جمهوری آینده در ایران میتواند که زمینه ساز تحولات بزرگ و سرنوشت سازی برای کشور ایران و در کل آینده سیاسی آن باشد. جمهوری اسلامی باید بین تسلیم شدن، جنگ و درگیری مصادف با سرنگونی؛ یکی را انتخاب کند. البته تسلیم شدن هم تنها در مواضع هسته ای نخواهد بود. آن خیلی خوب میداند که با تسلیم هسته ای؛ تسلیم در مقابل خواست مردم ایران خواهد آمد.
 

Saturday, September 29, 2012

التماس جمهوری اسلامی بدرگاه امریکا


 دلار بالای 2700 تومان، تحریم های شدیدتر در راه و ناوهای جنگی در اطراف مرزهای ایران؛ همه و همه باعث شده است که احمدی نژاد، جمهوری اسلامی، در هر فرصتی که در امریکا بدست آورد؛ پیغام تسلیم و التماس به امریکا را فریاد زد
احمدی نژاد گفت که جمهوری اسلامی آماده مذاکره با امریکا است. گفت که "اگر اورانیوم 20% به ما بفروشند دیگر غنی سازی نمی کنیم." می دانیم که تصمیمات در مورد این دو موضوع بزرگ، برقراری رابطه و مذاکره مستقیم با امریکا و غنی سازی اورانیوم، در ظاهر در حیطه اختیارات رهبر جمهوری اسلامی هستند. بنابراین پیغامهای احمدی نژاد 2 تعبیر بیشتر نمی تواند داشته باشد، یک، این صحبت ها با هماهنگی و چراغ سبز خامنه ای و حلقه محافظه کاران اطراف او انجام شده است. و یا اینکه احمدی نژاد به ابتکار خود و مشاورانش این حرفها را زده باشد. 

با اینکه تفاوت این دو حالت، شاید گویای پیغام بزرگتر و مهم تری در رابطه با آینده سیاسی ایران باشد که مطلبی دیگر می طلبد؛ در کوتاه مدت اما، فرستادن اینگونه پیغامها به امریکا برای هر دو طرف، احمدی نژاد و خامنه ای و در  صورتی که دعوای این دو را جدی بپذیریم، و کشتی بنام جمهوری اسلامی حیاتی بنظر می رسد. چون بر خلاف نظر برخی تحلیلگران مسائل ایران، و البته حامیان جمهوری اسلامی، که معتقدند جمهوری اسلامی خواهان درگیری و تنش است، من فکر می کنم که جمهوری اسلامی شدیدا نگران است.  تحریمها باعث گرانی و نارضایتی  روزافزون  قشر فقیر و کم در آمد جامعه شده است. مشکل گرانی و کمبود مرغ که چندی پیش باعث حضور مردم در خیابانها و دستپاچگی  مسئولان شد، تنها یک مورد کوچک و تقریبا پیش پا افتاده بود.  تصور کنید که مردم نتوانند نان تهیه کنند؛ برای فرزندان و خانواده خود! ایجاد نارضایتی عمومی، یکی از شاخص ترین اهداف تحریمهاست. چندان سخت نخواهد بود، برای حاکمان مذهبی-سیاسی-نظامی-امنیتی جمهوری اسلامی؛ دیدن تصویر وحشتناک حضور مردم گرسنه در کنار میلیونها نفری که 3 سال پیش در خیابانهای شهرهای ایران بدنبال رای خود می گشتند.

جمهوری اسلامی اما، همزمان با التماس؛ بسیار مایل است که درگیری با خود را؛ فاجعه ای برای غرب توصیف کند. تا جایی پیش می رود که علاوه بر تهدید به بکار گیری گروههای تروریستی امثال حزب الله لبنان و حماس در فلسطین، از جیب روسیه و چین هم خرج می کند؛ و جنگ جهانی راه می اندازد!  در صورتی که خیلی خوب می داند، جرقه درگیری برابر است با غرق کشتی جمهوری اسلامی در زمانی نه چندان طولانی. التماس های احمدی نژاد در نیویورک؛ کاملا قابل درک است.